سفارش تبلیغ
صبا ویژن

غزوات امام علی(سلاسل)

سلاسل نام چاهی است.چنان که در مناقب ابن شهر آشوب نیز این معنا بیان شده است. برخی گفته‏اند از این جهت این سریه را ذات السلاسل خوانده‏اند که برخی از سپاهیان دشمن همچون زنجیر به برخی دیگر بسته شده بودند.در مجمع البیان نوشته شده است: نام این سریه را از آن جهت ذات السلاسل گذارده‏اند که برای جلوگیری از فرار مشرکان از میدان جنگ، آنها را با زنجیرهایی به یکدیگر بسته بودند.شیخ مفید گوید: این سریه را ذات السلاسل نامیده‏اند زیرا افراد بسیاری از دشمن به اسارت گرفته شد و تعدادی از آنها نیز به قتل رسیدند و اسرای آنان را با ریسمانهایی به یکدیگر بستند به طوری که گویی آنان در زنجیر بسته بودند.

شیخ مفید و عده‏ای دیگر از این سریه یاد کرده‏اند.جز آنکه شیخ مفید علی رغم آنکه این سریه یک بار اتفاق افتاده آن را در دو جا از کتاب خود آورده است.اول: پس از غزوه بنی قریظه و دیگری پیش از غزوه بنی مصطلق.با توجه به آنکه غزوه بنی مصطلق پیش از غزوه بنی قریظه روی داد.اما وی ترتیب وقوع این دو غزوه را وارونه کرده و آن را در این مقام ذکر کرده و حال آنکه این واقعه تنها در برخی از نسخ یافت می‏شود.دوم: پس از غزوه زبیدی که پس از بازگشت پیامبر از تبوک بوده و غزوه تبوک در سال نهم هجری واقع شده است.به هر ترتیب نمی‏توان احتمال داد که این غزوه در میان غزوه بنی قریظه و غزوه بنی مصطلق که هر دو در سال پنجم هجری به وقوع پیوسته، روی داده است. زیرا در این غزوه از عمرو بن عاص یاد شده و حال آنکه این مرد در صفر سال هشتم هجری و یا بنابر قولی در جریان صلح حدیبیه در سال ششم هجرت و یا بنابر قول دیگر در جنگ خیبر که در سال هفتم هجری روی داده به اسلام گرویده است.

شیخ مفید در نخستین جا نوشته است: امیر المؤمنین (ع) در غزوه وادی الرمل که آن را غزوات ذات السلسله هم گویند، شرکت داشته است.و جریان این جنگ را دانشمندان در کتابهای خود تبت کرده‏اند و راویان اخبار و نویسندگان آثار آن را روایت کرده‏اند و این خود فضیلتی است که به دیگر مناقب و فضایل آن حضرت اضافه می‏شود و آن حضرت با داشتن این فضیلت از همه بندگان ممتاز می‏شود.

ماجرای این غزوه برابر آنچه سیره‏نویسان نگاشته‏اند از این قرار بود که روزی مردی عرب نزد پیغمبر (ص) آمد و گفت: من نزد تو آمده‏ام تا برای تو خیر اندیشی کنم. پیغمبر (ص) فرمود: خیراندیشی تو چیست؟پاسخ داد: عده‏ای از اعراب قصد دارند بر تو در مدینه شبیخون زنند و خصوصیات آنان را برای پیامبر تشریح کرد.آن حضرت با شنیدن این سخن علی (ع) را فرمود تا مردم را به مسجد فراخواند.مسلمانان گرد آمدند و پیامبر بر فراز منبر رفت و خداوند را حمد و ثنا گفت و سپس فرمود: ای مردم!اینها دشمنان خداوند شمایند و می‏خواهند بر شما حمله آورند و در مدینه شبیخون وارد کنند.پس چه کسی از میان شما داوطلب رفتن به آن وادی است؟مردی از میان مهاجران به پا خاست و گفت: ای رسول خدا من آماده انجام این ماموریت هستم.حضرت لوای جنگ را به او سپرد و او را به همراه هفتصد تن از مسلمانان روانه این ماموریت کرد و به او فرمود: به نام خداوند رهسپار این جنگ شو.آن مرد روانه شد و ظهر به آن گروه رسید.آنها از وی پرسیدند: تو کیستی؟گفت: من فرستاده رسول خدایم یا بگویید معبودی جز خداوند یکتا نیست و او بی شریک است و محمد فرستاده و رسول اوست.یا آنکه گردنهای شما را می‏زنم.آن گروه به او پاسخ دادند: به سوی رئیس خودت بازگرد که ما گروهی هستیم که تو را یارای ایستادگی در برابر آن نیست.مرد بازگشت و پیامبر را از این ماجرا آگاه کرد.پس رسول خدا (ص) دوبار پرسید، چه کسی از میان شما داوطلب رفتن به آن وادی است؟مردی از مهاجران برخاست و گفت: من داوطلب انجام این کار هستم.پس رسول خدا فرماندهی سپاه را به او واگذار کرد و آن مرد روانه وادی شد اما مانند شخص قبل بدون آنکه اقدامی کند بازگشت.پس از بازگشت او، پیامبر پرسید: علی بن ابیطالب کجاست؟امیر المؤمنین برخاست و گفت: ای رسول خدا من اینجایم.پیغمبر به او فرمود: به آن وادی روانه شو.علی گفت: به چشم.علی (ع) دستاری داشت که آن را جز در کارهای دشواری که پیامبر او را به انجام آنها می‏فرستاد به سر نمی‏بست.علی (ع) برخاست و به خانه فاطمه رفت و آن دستار را از او خواست: فاطمه از او پرسید: به کجا می‏روی و پدرم تو را به کجا فرستاده است؟ پاسخ داد: به سوی وادی الرمل می‏روم.فاطمه از روی دلسوزی بر علی گریست و پیامبر در همین حال بر فاطمه وارد شد و از او پرسید: تو را چه می‏شود که گریه می‏کنی؟آیا بیم داری که شوهرت کشته شود؟ان شاء الله چنین نخواهد شد.آن گاه علی به رسول خدا گفت: ای پیامبر مرا از رفتن به بهشت‏بازمدار.سپس در حالی که لوای پیامبر را بر دوش داشت‏بیرون رفت و در سحر به آن گروه رسید.علی (ع) در آنجا ماندگار شد تا صبح فرا رسید.آن گاه با یاران و همراهان خود نماز صبح را اقامه کرد و صفوف آنان را مرتب فرمود و خود بر شمشیرش در حالی که روی به دشمن داشت، تکیه کرد و گفت: ای مردم من فرستاده پیغمبر خدا به سوی شما هستم یا به یگانگی خداوند و رسالت محمد بنده و رسول خداوند اقرار کنید یا آنکه شما را با شمشیرهای خود خواهم کشت.آن گروه به او گفتند: همان طور که دو دوست تو پیش از این بازگشتند تو هم برگرد.علی (ع) فرمود: بازنمی‏گردم، به خدا بازنمی‏گردم مگر آنکه شما اسلام آورید یا آنکه شما را با شمشیرهای خود بکشم.که من پسر ابو طالب پسر عبد المطلبم آن گروه چون وی را شناختند لرزه بر اندامشان افتاد و به مقابله با او درآمدند و شش یا هفت تن از آنان به هلاکت رسیدند و باقی پا به فرار گذاشتند و در نتیجه مسلمانان پیروز شدند و به غنایم بسیار دست‏یافتند.آن‏گاه علی (ع) به سوی پیامبر بازگشت.